عشق شعر (چنگنواز تنها)

شعر، داستان، نامه، یادداشت و قطعه موسیقی عاشقانه

عشق شعر (چنگنواز تنها)

شعر، داستان، نامه، یادداشت و قطعه موسیقی عاشقانه

گریه

گریه شاید زبان ضعف باشد

شاید کودکانه شاید بی غرور…
اما هر وقت گونه هایم خیس می شود
می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم…

معجزه گل نیلوفر

این داستان در باره یک دختر که معلم روستا بود و یک پسر باغبان است. بزرگترین آرزوی پسر این بود که هر روز در کنار پنجره صدای زیبای دختر را بشنود. او فکر می کرد که هیچ کسی همانند این دختر صدای نرم و دلنشین ندارد. اما روزی از روزها، پسر متوجه شد که صدای دختر گرفته است. او در گوشه ای از حیاط مدرسه مخفیانه به داخل کلاس نگاه می کرد و متوجه شد دختر از نهایت درد گلو چهره اش تغییر کرده است.

ادامه مطلب ...

بادبادک

مهربانم

دیگر نگران تنهایی من نباش

این روزها
دل خوش به محبت غریبه ای هستم
و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی

بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته
و کوکانی که پشت چراغ های قرمز
به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند

فرشته پاک


کاش از اول می دونستم تو ماله دیگرونی
کاش از اول می فهمیدم تو با من نمیمونی

کاش از اول می دونستم تو سهم من نمیشی
کاش می فهمیدم که تو از عشق من گریزونی

از فکر و قلبم تو نمیری که به همین زودی
تو اون فرشته پاکی که من فکر می کردم نبودی

میدونم هرجا که هستی با هرکسی نشستی
به راحتی فراموشم میکنی تو به زودی

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی

من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی

کاش از اول می فهمیدم تو مغروری
کاش میدونستم از دنیای من دوری

کاش آروم آروم از قلب من میرفتی
چه دروغای شیرینی به من میگفتی

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی

من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی

خواننده: سیامک عباسی

بی خودتر از اینم کن


راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن

شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

دارم سر  پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن

حسین منزوی

یک عاشقانۀ آرام

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق.
چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.
جام بلور، تنها یک بار می‌شکند.
می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت.
اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست.
احتیاط باید کرد.
همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز.
بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند..


نادر ابراهیمی

تنهایی من

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…

واحه ای در لحظه

به سراغ من اگر می‌آیید،

پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.

روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح      
به سر تپه معراج شقایق رفتند.

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:        
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،        
زنگ باران به صدا می‌آید.        

آدم این‌جا تنهاست        
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.        

به سراغ من اگر می‌آیید،        
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد        
چینی نازک تنهایی من.

سهراب سپهری

دلتنگی

 باورتــــ بشوב یا לּــﮧ


روزے مـے رωـــב ڪـﮧ בلـَـت براے هیچڪـωــ به انـבازه ـے مَـלּ تـَـنگ לּـخواهـב شُـב

براے לּـگاه ڪرבنم ...

اذیـَـت ڪرבنم ...

خنـבیـבنم

براے تمامـے لحظاتـے ڪـﮧ בر ڪنارم בاشتـے

روزـے خواهـב رωــیـב

ڪـﮧ ـבر حـωــرت تڪرار בوباره ـے مــלּ خواهـے بوـב

میـבانم روزـے دیگر לּـیـωــتم

و هیچڪـωــ تڪرار مــלּ לּـخواهـב شـב !

تو می‌مانی

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد



نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها

نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است

تو می‌مانی
در آواز پرستوهای آزاد و رها
آن سوی هر دیوار

تو می‌خوانی
بهاران با ترنم‌های هر باران

تو می‌بینی
گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد
نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد
نسیم صبح،
عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد
و با امواج دریا
بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق

تو را با مرگ کاری نیست
تو، خاموشی نخواهی یافت

الهی روح زیبا در بدن داری
تو نامیرای جاویدی

تو در هر شعله می‌مانی
تو در هر کوچه باغ عاشقی
با مهر می‌خوانی
و آواز تو را
حتی سکوتت را
لبان مردمان شهر، می‌بوسد

دوباره عشق می‌جوشد
تو چون نوری
سیاهی می‌رود،
اما تو می‌مانی..

کیوان شاهبداغی