عشق شعر (چنگنواز تنها)

شعر، داستان، نامه، یادداشت و قطعه موسیقی عاشقانه

عشق شعر (چنگنواز تنها)

شعر، داستان، نامه، یادداشت و قطعه موسیقی عاشقانه

دختر و درخت

 دختر هیچ خواستگاری نداشت. او هر روز از پنچره چشم به راه کسی بود...
روزها یکی یکی می آمدند، اما کسی با آنها نبود...
روزها هفته می شدند و دسته جمعی می آمدند اما کسی همراهشان نمی آمد !
روزها با دوستان و با بستگانشان، با قوم و با قبیله هایشان ماه و سال می شدند و می آمدند اما کسی را با خود نمی آوردند...
اما دختران دیگر غمزه، دختران دیگر خنده های پوشیده، دختران نازو دلشوره، دختران حلقه، دختران آیینه و شمعدان دختران رقصان،دختران پای کوبان، دختران زنان شدند و زنان مادران و مادران اندوه گزاران...
دختر اما باز، هیچ خواستگاری نداشت و همچنان از پنچره تماشا می کرد...
اما سرانجام دختر روزی خواستگارش را شناخت :
خواستگارش همان درخت بود که روزها و ماهها و سالها رو به روی خانه دختر، خاطر خواه ایستاده بود...!
خواستگار دختر درخت بود !!!
درخت گفت: آیا این همه انتظارم را پاسخ می دهی. آیا مرا به همسری می پذیری؟
دختر می خواست بگوید که با اجازه بزرگترها ... اما هرچه چشم گردانید، بزرگتر از آسمان ندید...
آسمان لبخندی زد که خورشید شد و دختر گفت: آری و درخت هزار سکه برگ طلایی به پای دختر ریخت. دختر مهریه اش را به عابران بخشید ...
دختر گفت: من اما جهیزیه ای ندارم که با خود بیاورم.
درخت گفت: تو دو چشم تماشا داری که همین بس است .
درخت گفت: می دانی بانو ! من سواد ندارم .
دختر گفت: هر برگت یک کتاب است می خواهم ورق ورق پیش تو خواندن بیاموزم.
دختر گفت: خبر داری که من عاشق رهایی ام. میترسم از مردی که دست و پایم را بند کند؟
درخت گفت: من دلباخته پرندگی ام. زنی که پرنده نباشد زن نیست.
درخت گفت: چیزی نمی پرسی از خاک و از زادگاهم از خون و از خویشاوندانم؟
دختر گفت: پرسیدن نمی خواهد پیداست با اصل و با نسبی بلندایت می گوید که چقدر ریشه داری.
دختر گفت: خلوتم برکه کوچکی ست گرداگردم نکند توآن شوهری که برکه ام را بیاشوبی.
درخت گفت: حریمت را به فاصله پاس می دارم ریشه هایمان درهم شاخه هایمان اما جداست.
درخت گفت: نه پدری نه مادری . من هیچ کس و کاری ندارم.
دختر گفت: عمری است ولی که روی پای خود ایستاده ای. تو آن مردی که جز به خودت به هیچ کس تکیه نکردی و این ستودنی است.
درخت سر بر افراشت. سایه اش را بر سر دختر انداخت و دختر خندید و گفت: سایه ات از سرم کم مباد !
و این گونه دختر به همسری درخت در آمد...

آبستنی اش را گل های باغچه فهمیدند. زیرا ویارش عطر گل تازه دمیده بود و به هفته ای فرزندشان به دنیا آمد و فرزندشان گنجشکی بود شاد و آوازخوان ، که قلمدوش بابا می نشست.
درخت گفت: بیا گنجشگان دیگر را هم به فرزندی بپذیریم و زن خوشحال شد و خانواده شان بزرگ و شاد شلوغ شد...
زن های محله غبطه می خوردند به شوهری که درخت بود، می گفتند : خوشا به حال زنی که شوهرش درخت است. چون :
درخت دست و دلبازست و دروغ نمی گوید.
درخت دشنام نمی دهد و دنبال این و آن راه نمی افتد درخت ...
از آن پس هر روز زنی از محله گم می شد و هر روز زنی از محله کم می شد.
زنی که در جستجوی جفتش به جنگل رفته بود. و مردان سر به بیابان گذاشتند...!
درخت و دختر و گنجشگانشان اما خوشبخت بودند...
ما باید به شانس ایمان بیاوریم ،‌ تا کی میتوانیم موفقیت کسانی را که دوستشان نداریم تفسیر کنیم : ژان کوکتو

متشکرم، اثری از آنتوان چخوف

همین چند روز پیش، "یولیا واسیلی اونا" پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم.
به او گفتم: - بنشینید یولیا.می‌دانم که دست و بالتان خالی است، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم. این طور نیست؟
- چهل روبل.
- نه من یادداشت کرده‌ام. من همیشه به پرستار بچه‌هایم سی روبل می‌دهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید.
- دو ماه و پنج روز دقیقا.
- دو ماه. من یادداشت کرده‌ام، که می‌شود شصت روبل. البته باید نه تا یکشنبه از آن کسر کرد.همان‌طور که می‌دانید یکشنبه‌ها مواظب "کولیا" نبوده‌اید و برای قدم زدن بیرون می‌رفتید. به اضافه سه روز تعطیلی...
"یولیا واسیلی اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌های لباسش‌ بازی می‌کرد ولی صدایش در نمی‌آمد.
- سه تعطیلی. پس ما دوازده روبل را برای سه تعطیلی و نه یکشنبه می‌‌گذاریم کنار... "کولیا" چهار روز مریض بود. آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب "وانیا" بودید. فقط "وانیا" و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌ها باشید. دوازده و هفت می‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌ها، آهان شصت منهای نوزده روبل می‌ماند چهل و یک روبل. درسته؟
چشم چپ یولیا قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌اش می‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌های عصبی. دماغش را بالا کشید و چیزی نگفت.
-... و بعد، نزدیک سال نو، شما یک فنجان و یک نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید. فنجان با ارزش‌تر از اینها بود. ارثیه بود. اما کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌ها رسیدگی کنیم و... اما موارد دیگر... به خاطر بی‌مبالاتی شما "کولیا" از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. ده تا کسر کنید... همچنین بی‌توجهی شما باعث شد کلفت‌خانه با کفش‌های "وانیا" فرار کند. شما می‌بایست چشم‌هایتان را خوب باز می‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌گیرید. پس پنج تای دیگر کم می‌کنیم... دردهم ژانویه ده روبل از من گرفتید...
یولیا نجوا کنان گفت:
- من نگرفتم.
- اما من یادداشت کرده‌ام... خیلی خوب. شما شاید... از چهل و یک روبل، بیست و هفت تا که برداریم، چهارده تا باقی می‌ماند.
چشم‌هایش پر از اشک شده بود و چهره‌عرق کرده‌اش رقت‌آور به نظر می‌رسید. در این حال گفت:
- من فقط مقدار کمی گرفتم... سه روبل از همسرتان گرفتم نه بیشتر.
- دیدی چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا کم می‌کنیم. می‌شود یازده تا... بفرمائید، سه تا، سه تا، سه تا، یکی و یکی.
یازده روبل به او دادم. آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توی جیبش ریخت و به آهستگی گفت:
- متشکرم.
جا خوردم. در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق و پرسیدم:
- چرا گفتی متشکرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی که دارم سرت کلاه می‌گذارم و دارم پولت را می‌خورم!؟ تنها چیزی که می‌توانی بگویی همین است که متشکرم؟!
- در جاهای دیگر همین قدرهم ندادند.
- آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب. تعجب ندارد. من داشتم به شما حقه می‌زدم. یک حقه کثیف. حالا من به شما هشتاد روبل می‌دهم. همه‌اش در این پاکت مرتب چیده شده، بگیرید... اما ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟چرا صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا اینقدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی زد که یعنی "بله، ممکن است."
به خاطر بازی بی‌رحمانه‌ای که با او کرده‌ بودم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیر منتظره بود به او پرداختم. باز هم چند مرتبه با ترس گفت:
- متشکرم. متشکرم.
بعد از اتاق بیرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم که در چنین دنیایی چه راحت می‌شود زورگو بود.
مات و مبهوت مانده بودم که در چنین دنیایی چه راحت می توان زورگو بود!

طمع دکتر

پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.
بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:
این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد…
همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید

حرف درست

یک خانم و همسر میلیونرش از برج نیمه سازشان بازدید می کردند که یک کارگر آن زن را دید و فریاد زد: “مرا به یاد میاوری؟ من و تو در دوران دبیرستان با هم دوست صمیمی بودیم .”
در راه بازگشت به خانه شوهر به طعنه با همسرش گفت: ” شانس آوردی که با من ازدواج کردی وگرنه الآن زن یک عمله و کارگر شده بودی.”
همسر پاسخ داد: ” بر عکس، تو باید قدر ازدواج با من را بدانی. وگرنه الآن او میلیونر بود ، نه تو.”
نتیجه:
یک ضرب المثل چینی می گوید: ” یک حرف می تواند ملتی را خوشبخت یا نابود کند”.
بسیاری از روابط به دلیل حرف های نابجا گسسته می شوند. وقتی یک زوج خیلی صمیمی می شوند دیگر ادب و احترام را فراموش می کنند. ما بدون توجه به اینکه ممکن است حرفی که می زنیم طرف را برنجاند هرچه می خواهیم می گوئیم.
در اکثر مواقع چنین بگو مگوهایی تخم یک رابطه بد را می کارد. مثل یک تخم مرغ شکسته، که دیگر نمی توانید آن را به شکل اول در بیاورید.

طنزهای فیس بوکی

کارت عروسی
پشت نویسی کارت عروسی یارو :{-111-}
جناب آقای بزرگ زاده به اتفاق خانواده محترم ، به جز پسر وسطی بیشعور الاف معتاد بی سواد !

خاک تو سرتون با این بچه بزرگ کردنتون ، اصلا نمی خواید بیاید !




منشی پررووووووووووو
به منشی شرکت می گم : بی زحمت یه لحظه درایو سی > پوشه ی کاتالوگ ها رو باز کن
میگه : منظورتون اینه کامپیوترو روشن کنم ؟{-93-}
گفتم : نه بابا چه کاریه این همه زحمت بخودت بدی
چند تا سوراخ پشت کیس گذاشتن از اونجا سعی کن بازش کنی{-103-}




نصیحت...!!!!!!!!

بابای مجید و حسن میخواست بهشون بگه که مشروب چیز بدیه و نباید بخورن...{-117-}
تو ی ظرفی مشروب ریخت گذاشت جلوی ی خره.خره رفت عقب و اون رو نخورد بابای مجید و حسن بهشون گفت
چ نتیجه ای میگیریم؟؟؟؟؟؟؟؟{-114-}
بچه ها گفتن نتیجه میگیریم اگه مشروب نخوریم خریم {-120-}{-121-}



دوستی با آقایون

قابل توجه خانوم هایی که می خوان از شر درخواست های دوستی آقایون خلاص شوند{-102-}


.
.
.
.
.
.
.

فقط کافی یه عکس بدون آرایش خودتونو بزارین پروفایلتون...




شمال

فکرکن با دوست دخترت رفتی شمال دوست دخترت داره غرق میشه و تو فقط دو تا گزینه داری:{-98-}کدوم یکی رو انتخاب میکنی؟{-101-}

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1. زنگ بزنی اون یکی دوست دخترت بیاد شمال
2. همونجا بگردی یک دوست دختر جدید پیدا کنی




رفتم کوه داد زدم :

با من ازدواج میکنی ؟{-110-}
بعــد شنیدم :

بـــــــــــــــــــا مــــــــــــــــــــــــ ـن ازدواج مــــــــــــــــــــیکنـ ــــــــــــــــــــــی؟

بــــــــــا مــــــــــــــــــــــــ ـن ازدواج مـــــــیکنــــــــــــــ ـــــــی!؟

بــــــا مــــــــــن ازدواج مـــــــــیکنــــــــــــ ـــی!؟

بـــا مــــــن ازدواج مــــیکنـــــــی!؟

بـا مــــن ازدواج مـــیکنــی!؟

با من ازدواج میکنی!؟

بَعدش چون آمادگی همه خواستگارو با هم نداشتم{-124-}
اومدوم پایین که ادامه تحصیل بدم !

وبلاگ جدید

به وبلاگ ما در سرویس دهنده blogfa هم سر بزنید.

harper1.blogfa.com

هی غریبه

هی غریبه!!!


روی کسی دست گذاشتی که همه دنیای منه...

بی وجدان...

انقدر راحت عزیزم صدایش نکن..

طنزهای فیسبوکی

حساب کردم بطور میانگین روزانه بین 50 تا 100 دختر بهم پیام میدن

برای دوست شدن باهاشون کور بشم اگه دروغ بگم 

.

.

.

.

.

یااااا ابوالفضل چرا همه جا تاریک شد?

چراغارو کی خاموش کرد؟




دوس دارم به عشقم زنگ بزنمو بگم خیلی دوست دارمو صدای قشنگت تو گوشمه

لامصب بفهم تو وصله تنم نیستی

تو پاره تنمی یا تو یا خدافظ زندگی....

فقط بدیش اینه که من GF ندارم

ولی استعداد خوبی تو مسائل عشقی دارم




بعضی از بازدید کننده هام بدجور تو دلم نشستن

.

.

.

.

تذکر میدم از این به بعد درست بشینن




اگه میخواید آمار یه دخترو دربیارین

.

.

.

.

فقط کافیه به یکی از دوستاش بگید که فلانی دختر خوبیه

تمام پته طرف رو میریزه رو آب که ثابت کنه خوب نیست یعنی یه همچین موجوداتین این دخترا




بعد از مدت ها امروز یه جی اف پیدا کردم!

.

.

.

.

.

مال هر کی هست مشخصاتش رو بگه بیاد تحویل بگیره!

قبلی رو اومدیم نگه داریم گم و گور شد!

راست گفتن از قدیم باد آورده رو باد میبره خلاصه تا آخر هفته صاحبش پیدا نشه میدمش مسجد محل




عجب هوای باحالی شده امروز...

جون میده برا موج سواری توی سواحل کالیفرنیای جنوبی!!!

البته ما که تا حالا اونجا نرفتیم!!!

موج سواری هم که بلد نیستیم!!!

کلا" دریا هم که تا حالا از نزدیک ندیدیم!!!

هیچی دیگه روز خوبی داشته باشید...

فقط خواستم بگم هوا خیلی خوبه!



به یاد بیار...



وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوستت داره...
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی...
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه...
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته...
وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه...
وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد...
وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند...

رمضان میرود....


رمضان میرود ای کاش صفایش نرود
سحر و جوشن و قرآن و دعایش نرود

کاشکی پر شده باشد دلم از نور سحر
همره روزه و افطار، نوایش نرود

رمضان میرود و میبرد از کف دل ما
آنکه یک ماه صفا یافت از او محفل ما

رمضان عقده گشا بود گنه کاران را
وای اگر او رود و حل نشود مشکل ما

حال که ای ماه خدا میروی آهسته برو
که ندانی چه کند رفتن تو با دل ما

در این واپسین ساعات التماس دعا...