عشق شعر (چنگنواز تنها)

شعر، داستان، نامه، یادداشت و قطعه موسیقی عاشقانه

عشق شعر (چنگنواز تنها)

شعر، داستان، نامه، یادداشت و قطعه موسیقی عاشقانه

بابا جان داد...

کودک رو به پدرش کرد ... صداش به سختی شنیده میشد ...

- بابا ... دیگه خسته شدم ... میخوام برگردم خونه ... تو منو میبری آره؟
پدر لبخند تلخی زد ... دستهای پسرش رو تو دستش گرفت ...
- همین روزا پسرم ... خیلی زود ... بهت قول میدم ...
روشو برگردوند تا پسرش قطره اشکی که از چشمش جاری شد رو نبینه ... به سمت در رفت ... ولی لحظه ای ایستاد و برگشت ...
- همیشه مراقب مادرت باش پسرم ... همیشه ...
از اتاق خارج شد ...
- خانوم پرستار کجا میتونم آقای دکتر رو پیدا کنم...
- کمی منتظر بمونید پیداشون میشه ...
و چقدر این انتظار طولانی بود ....
- آقای دکتر چرا کاری نمیکنین ... بچم ذره ذره داره آب میشه ...
جواب دکتر رو میدونست ... همون جواب همیشگی ...
- من صد بار بهتون گفتم ... تا قلبی واسه پیوند نباشه کاری از دست ما برنمیاد ...
- خوب واسش قلب پیدا کنین ...
- ببینین آقا ... یه صف طولانی از بیمارای قلبی که منتظر پیوند قلب هستند وجود داره ...
تازه باید قلبی باشه که به بدن
پسرتون بخوره ... مثل قلب یکی از اعضای خونوادش ...
دکتر به سمت انتهای سالن دور شد و هرگز گریه مرد رو تو اون لحظات ندید ...
به اتاقش رفت و شروع کرد به بررسی پرونده چند بیمارش ...

 چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای هیاهوی سالن بیمارستان دکتر رو به خودش آورد ...
از اتاق بیرون اومد ...
- چی شده خانوم پرستار ... اتفاقی افتاده ...؟!
پرستار نفس نفس میزد ...
- یه نفر خودشو از بالای ساختمون بیمارستان پرت کرده پایین ... پدر همون پسره ...
دکتر سعی کرد بغضش رو پنهان کنه ...
- اتاق عمل رو واسه پیوند قلب آماده کنید ...

می جویمت ...

می جویمت ...
چنان که لب تشنه آب را ،
محو توام  ...چنانکه ستاره به چشم صبح ،
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را ...بی تابم ...آنچنانکه درختان برای باد !!یا کودکان خفته به گهواره تاب را ...بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل ...یاآنچنانکه بال پریدن عقاب را ...حتی اگر نباشی می آفرینمت !!چونانکه التهاب بیابان سراب را !!

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی ،
با چون تو پرسشی؛ چه نیازی جواب را !؟

هیچ گاه

 " هیچ گاه "


به خاطر " هیچ کس "

 دست از " ارزشهایت " نکش؛

 چون ... زمانی که آن فرد از تو دست بکشد؛

 تو می مانی و یک " منِ " بی ارزش ...!

نگرانی

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا ً به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد!چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم

شاید تو

شاید تو

سُکـوت میـان کلاممــ ـ ـ بـاشـے...

دیـده نمی شوی!
امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے کنمـ ...

شایــد تــو...
هَیاهـوی قلبـمــ ـ ـ بـاشـے ...

شنیـده نمـے شوی...
امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ ... دیوانه وار

چه بگویم؟

گفته بودم چو بیای غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیای

من آن نیستم که ز کمند تو گریزم
چو بدانم که در بند تو خوش تر ز رهایست

یکی درد و یکی درمون پسنده
یکی وصل و یکی هجران پینده

من از درمون و درد و وصل وهجرون
پسندم آنچه را جانون پسنده

عشق و درویشی و انگشت نمای و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدائی