من برای سالها می نویسم.
سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند.
افسوس که قصه مادر بزرگ درست بود، همیشه یکی بود و یکی نبود...
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
سبز ترین واژه های زندگی ام را تقدیم به سرخ ترین گلهای دوستی میکنم
دیشب به یادت بوده ام
میخوای بری برو معطل نکن
سوئیچ میخوای یا که با تاکسی میریمیخوای بری برو معطل نکن
زوری که نیست دلم تو رو نمیخواد
بیخودی نفرینم نکن به حرف
گربه سیا میگن بارون نمیاد
حالا مگه چه اتفاقی افتاد
گیرم که با هم یه قراری داشتیم
تلافی هزار دروغ دیروز
امروز شما رو سر کار گذاشتیم
اگه بهت بر میخوره ببخشید
ولی گذشت دوره ی ناز کشیدن
نتونی عمرا دلمو بشکنی
روپنجرش دادم حفاظ کشیدن
زمستونم بی نفس تو گرمه
تو خونمون لوله ی گاز کشیدن
هی از خودت بیخودی تعریف نکن
آدم از خود راضی ما نخواستیم
یه دل دادی هزار تا شرط گداشتی
بیا بگیر ، ببر ، بابا نخواستیم
تازه ذو روزه با هم آشنا شذیم
برای ازدواج چقد خریصی
چیکار داری کی بود بهم زنگ زده
بزار ببینم مگه تو پلیسی
میخوای بری برو معطل نکن
جز تو واسه کسی بلیط ندارم
نبین که صبر اومده سرما خوردم
سنگینه بارت بده من بیارم
میخوای بری برو معطل نکن
یهچیز نگفته موند میگم بدونی
هیچکسی نامه ی فدایت شومننوشته بود که پیش مکن بمونی
شاعر: افشین مقدم
امروز روزِ توست، ای مهربانترین فرشتهی خدا.
بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟
آن زمان که خط خطی های بیقراری ام را با مهر و محبّتت پاک میکردی و با صبر و بردباری کلمه به کلمه ی زندگی را به من دیکته میگفتی خوب به خاطرم مانده است.
و من باز فراموش میکردم محبت تشدید دارد.