پرسیدم چطور بهتر زندگی کنم؟
با کمی مکث جواب داد:
گذشتهات را بدون هیچ تاسفی بپذیر
با اعتماد زمان حال را بگذران
و بدون ترس برای آینده آماده شو
ایمان را نگهدار
و ترس را به گوشهای انداز
شکهایت را باور نکن
و هیچگاه به باورهایت شک نکن..
می گویی:دلم برایت تنگ است.
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی واژه هایت را خوب نمی دانی...
دلتنگی ارزانی خودت.
من دگر دلم را به خدا سپرده ام
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا ً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد!چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
شاید تو
سُکـوت میـان کلاممــ ـ ـ بـاشـے...
دیـده نمی شوی!
امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے کنمـ ...
شایــد تــو...
هَیاهـوی قلبـمــ ـ ـ بـاشـے ...
شنیـده نمـے شوی...
امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ ... دیوانه وار
گفته بودم چو بیای غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیای
من آن نیستم که ز کمند تو گریزم
چو بدانم که در بند تو خوش تر ز رهایست
یکی درد و یکی درمون پسنده
یکی وصل و یکی هجران پینده
من از درمون و درد و وصل وهجرون
پسندم آنچه را جانون پسنده
عشق و درویشی و انگشت نمای و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدائی
من برای سالها می نویسم.
سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند.
افسوس که قصه مادر بزرگ درست بود، همیشه یکی بود و یکی نبود...
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
گفت: «عاشق شدم...»
گفتم: هنوز زوده برات...